شاعر : رضا باقريان نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل
اعـجـازمجـتـبـایـی وآقـا شـدی ولـیخود کوه طور هستی و موسی شدی ولی عـمّه به قـد وقـامت توفـخـرمیکـند شاگرد دست حضرت سقـا شدی ولی
جـای زره کـفـن به تنت کرد تا عـمورفتی به سوی لشکر وتنها شدی ولی سنـگـیشکـست آیـنـۀغـیـرت تـوراایدلشکسته حضرت طاها شدیولی دستی شبـیه نیزه تو را کرد واژگـونازروی خـاک با مـددی پا شدی ولی جام عسل زدست توافتاد وخورد شداسباب اشک زینبکـبـری شدی ولی درزیردستوپا بدنت بیحصارماندقـامت کـشـیـدهای ومـعـمّـا شدیولی راه نفس به سیـنهات از درد بسته شدبالاسرت عمورسیدهواحیا شدی ولی احلی منالعسل زلبانت چکـیده استبیهـوده نیستاینهمه زیبا شدی ولی اینجا مدیـنه نیـستکه پهلـوگرفـتهای ارث مدینه!حضرتزهراشدی ولی رفتی وداغ فـاطمه شد زنده درحـرمزینب دوبـاره ناله زدای وای مـادرم